زمان تقریبی مطالعه: 11 دقیقه

حرف تعریف

حَرْفِ تَعْریف، حرفی که چون با اسم همراه شود، آن را معرفه می‌سازد. از آنجا که «تعریف» پیوسته در برابر «تنکیر» قرار دارد، ناچار همۀ زبان‌شناسان این دو پدیده را در یک مبحث بررسی می‌کنند، به‌خصوص که علامتهای آنها نیز گاه جابه‌جا می‌شوند. 
وضع معرفه و نکره در زبان سامیِ نخستین روشن نیست؛ دورترین اثر از این مفهوم را باید در زبانهایی چون اکدی جست‌وجو کرد. در این زبان ملاحظه می‌شود که اسمهای مفردِ مذکر یا مؤنث، به پسوند m (تمویم، mimation) و اسمهای دوگان، به پسوند n (تنوین nunation) ختم می‌شوند، و جمع مذکر، هیچ علامتی ندارد؛ اما این پسوندها هیچ‌گاه بر تنکیر یا تعریف دلالت ندارند؛ به عبارت دیگر، اکدی برای دو مفهوم نکره و معرفه ــ مانند چند زبان دیگر ــ هیچ‌گونه علامتی ندارد؛ در دو زبان بابلی و آشوری کهن هم اثری از m یا n دیده نمی‌شود. 
در زبان عبری کهن، آثاری از تمویم و تنوین در برخی از اسمهای خاص یا برخی قیدها دیده شده است، اما این دو پدیده در عبری ربطی با تنکیر و تعریف ندارد، زیرا در این زبان، علامت تعریف، پیشوند ha- است که موجب مکرر شدن حرف اول اسم می‌گردد؛ مانند:

(شاه) melek → ham-melek
(شاهان) mәlākīm → ham-mәlākīm


در سریانی و عموماً در لهجه‌های آرامی، دو حرف m و n در اسمهای مفرد دیده نمی‌شود (مگر به‌ندرت) و به‌عکس اسمهای جمع به n ختم می‌شوند؛ اما اینجا هم بر تنکیر و تعریف دلالت ندارند، زیرا علامت تعریف از کهن‌ترین دورانِ آرامی، پسوند -ā بوده است؛ اما همین پسوند، در لهجه‌های آرامی شرقی و به‌خصوص سریانی، معنای اصلی خود را از دست داده است و تنها بر اسم بودن کلمه دلالت می‌کند. 
در آثار «عربی جنوبی» به خط مُسنَد، وضعیت علامتهای n و m اندکی درهم ریخته است: اسم در حالت عادی گاه با پسوند m همراه است و گاه نه؛ اما در هر حال این m ربطی به تنکیر و تعریف ندارد. حرف n نیز در پایان اسمهای مفرد، جمع مکسر و جمع مؤنث سالم دیده شده است و این پسوند، گاه علامت اشاره است و گاه علامت تعریف؛ مثلاً Şlmn به دو معنا ست: تندیس، آن تندیس. 
در زبانهای «عربی شمالی»، مثلاً ثمودی، پسوند -n علامت نکره، و پیشوند ha- علامت تعریف است؛ اما به عکس در لحیانی کهن، پسوند n علامت معرفه است، اما در نوشته‌های متأخرتر لحیانی، دو بار پیشوند (’)l- در مقام حرف تعریف آمده است (نک‍ : موسکاتی، 96-99؛ نیز نک‍ : اُلیری، 204-205؛ بروکلمان، 103؛ عبدالتواب، 241-250). 
اما لغت‌شناسان عرب گویی با پدیده‌ای آشنا بوده‌اند که در سنگ‌نوشته‌های سَبَئی و مَعینی و حمیری به خط مسند دیده نشده است. ایشان در یک جملۀ کاملاً عربی، به جای ال، اَمْ گذاشته و آن‌را «زبان حمیری» خوانده و نام «طَمْطمانیة» را بر آن نهاده‌اند. 
ظاهراً تنها نمونه‌های این کاربرد که در برخی از کتابهای دستوری آمده، یکی روایت نَمِر بن تَولَب از پیامبر (ص) است: لَیْسَ مِنَ امْبِرِّ امْصِیامُ فی امْسَفر (یعنی البر، الصیام، السفر)؛ و دیگری شعری است از بُجَیْر بن عَثْمَۀ طائی، شاعری از بنو بَوْلان: ... یَرْمی وَرَائی بِامْسَهْمِ وامْسَلِمَهْ (ابن‌حاجب، 2 / 131؛ ابن‌یعیش، 9 / 20؛ رایت، 270؛ فلیش، I / 341-342؛ نیز نک‍ : ابن‌منظور، ذیل ذو و ذوات). 
سیبویه حرف تعریف را کلمه‌ای مرکب و متشکل از همزۀ وصل و لام دانسته و بر آن است که در این کلمه تنها حرف «ل‍ » ابزار تعریف است. بیشتر نحویان بصری و کوفی در این باره با او هم‌عقیده‌اند، اما استادش خلیل، «ال‍ « را کلمه‌ای بسیط می‌داند، مانند قَد یا هَل و یا بَل. مبرد همزه را حرف تعریف دانسته و بر آن است که حرف لام بدان افزوده شده تا با همزۀ استفهام خلط نگردد. برخی از دستورنویسان معاصر، نظر خلیل را ارجح دانسته‌اند (نک‍ : سیبویه، 3 / 324؛ ابن‌یعیش، 9 / 17؛ ابن‌حاجب، همانجا؛ غلایینی، 1 / 147). این دانشمندان گویی به این نکته توجه نکرده‌اند که حرف الف در «ال‍ « همزۀ وصل است و تنها ارزش صوتی دارد و هیچ‌گاه معنی‌ساز نبوده است. به عبارت دیگر این حرف مانند همزۀ «ابن» و «اسم» در اثر ضرورتهای آوایی در گفتار پدید آمده است و اصالت ندارد. به همین سبب است که در ترکیب به کلی از میان می‌رود. مانند بالـ bil، علی بن ʿAlīyubnu. 
«ال‍‌ » در زبان عربی کاربردهای گوناگون دارد؛ نخستین و مهم‌ترین کاربرد آن به عنوان حرف تعریف (= ال‍ المُعَرِّفه) است که اسمهای نامعین را به اسمی معین تبدیل می‌کند. دستورنویسان کهن این نوع از «ال‍‌ » را به دو دستۀ عهدیه و جنسیه تقسیم کرده‌اند: 
1. ال‍ عهدیه: در کتابهای کهن دستوری «ال‍ عهدیه» خود به 3 دسته تقسیم می‌شود: الف ـ ذهنی، که ذهن را متوجه مطلوب می‌سازد، مانند « ... اِذْ هُما فی الْغار ... » (توبه / 9 / 40)، که منظور همان غاری است که پیامبر (ص) و همراهش در آن بودند و مخاطب نیز آن را خوب می‌شناسد؛ و یا کلمۀ الشّجرة در آیۀ شریفۀ « ... اِذْ یُبایِعوُنَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ ... » (فتح / 48 / 18) که مراد از آن همان درختِ حدیبیه است که یاران رسول خدا (ص) در آنجا با او بیعت کردند. ب ـ ذکری، مانند « ... کَما اَرْسَلْنا اِلى فِرْعَوْنَ رَسولاً؛ فَعَصى فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ ... » (مزمل / 73 / 15-16) که کلمۀ «رسول» نخست به صورت نامعین ذکر شده و برای مرتبۀ دوم با حرف تعریف ال‍ (= الرسول) آمده است. ج ـ حضوری. در این قسم، حرف تعریف بیانگر تحقق و حصول فعل هنگام سخن است: الیومَ یَحضُر والدی؛ یا: یبدأ عملی الساعة. این نوع از حرف تعریف معمولاً پس از اسمهای اشاره مانند «لا اُقْسِمُ بِهٰذَا الْبَلَدِ» (بلد / 90 / 1)، یا جاءنی هذا الرجل؛ اذای فُجائیه مانند خرجت فاِذا الاسدُ؛ پس از اَیّ چون یا ایُّها الرجُل؛ و نیز در آغاز اسمهای زمان که بر حال دلالت می‌کنند و متکلم و مخاطب هر دو در آن حضور دارند: اللیلة، الیوم، واقع می‌شود. 
2. ال‍ جنسیه: این حرف تعریف گاه برای تمییز میان دو جنس به‌کار می‌رود که خود به 3 دسته تقسیم می‌شود: الف ـ گاه حکایت از همۀ افراد‌ یک جنس دارد (استغراق الافراد) مانند «اِنَّ الْاِنْسانَ لَفی خُسْرٍ» (عصر / 103 / 2)؛ « ... خُلِقَ الْاِنْسانُ ضَعیفا» (نساء / 4 / 28). دستورنویسان گفته‌اند که در این نوع حرف تعریف، می‌توان «ال‍‌‌ » را حذف کرد و به جای آن لفظ کل را قرار داد، بدون آنکه معنـا تغییر کند. ب ـ در مواقعی بر احاطه و فراگیری یک صفت از صفات افراد تحت یک جنس و البته از باب مبالغه و مجاز دلالت دارد (استغراق خصائص افراد): علیٌ الرجلُ علماً (یعنی علی در صفت علم در میان هم‌نوعان خود کامل و برتر است). ج ـ برای تعریف ماهیت. در این حـالت «ال‍‌ » بـه ماهیت و حقیقت یک چیز بدون در نظر گرفتن افراد تشکیل‌هندۀ آن دلالت دارد (= ال‍ للماهیة یا للحقیقة یا للطبیعة) مانند «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کلَّ شَیْءٍ حَیٍّ» (انبیاء / 21 / 30) (ماده و ماهیت آب سرچشمۀ هر موجود زنده‌ای است)؛ الحَدیدُ اَصلبُ من الذهبِ (ماهیت و طبیعت آهن سخت‌تر از طلا ست). گفتنی است که برخی این نوع از «ال‍‌ » را عهدیه دانسته‌اند و برخی نیز آن را مستقل و متمایز از دیگر انواع «ال‍‌ » پنداشته‌اند (ابن‌یعیش، 9 / 19-20؛ ابن‌هشام، 1 / 72-73؛ یعقوب، 2 / 390؛ حسن، 1 / 381- 388؛ رایت، 269-270؛ رکندرف، 180؛ نیز نک‍ : EI2، ذیل تعریف). دستورنویسان می‌گویند کلمه‌ای که «ال‍ جنسیه» بر آن وارد شده است، از نظر معنا حکم نکره را دارد و تنها لفظاً معرفه به‌شمار می‌آید، برخلاف «ال‍ عهدیه» که کلمه را هم از نظر لفظ و هم از نظر معنا معرفه می‌سازد (مثلاً نک‍ : غلایینی، 1 / 148). 
حرف تعریف «ال‍‌ » گاه نقش ضمیر موصولی را بازی می‌کند؛ در این حالت معمولاً پیش از صفتهای فاعلی و مفعولی می‌نشیند: زیدٌ الضاربُ عمراً (زیدٌ الذی ضربَ عمراً). به صورت نادر و به ویژه در زبان کلاسیک، حرف تعریف بدون محدودیت به ظرف، جملۀ اسمی و فعلی نیز ملحق شده است، زیرا دیگر از دیدگاه دستورنویسان حرف تعریف به شمار نمی‌آید: مَنْ لایَزالُ شاکراً علی الْمَعَه (= الذی مَعَه)؛ من القوم الرسولُ اللهِ منهم (= الذین رسول الله منهم)؛ ما اَنتَ بالحَکَمِ التُّرْضَی حُکُومتُهُ (= الذی ترضی)؛ و صوتُ الحمار الیُجَدَّعُ (ابن‌هشام، 1 / 71-72؛ بغدادی، 1 / 32-33؛ رایت، همانجا). 
حرف تعریف «ال‍‌ » ممکن است زائد باشد که در این حالت پیش از واژه‌های معرفه و نکره واقع می‌شود، اما هیچ‌گونه تأثیر معنوی به همراه ندارد. این نوع از «ال‍‌‌ » به لازمه (ثابت) و غیر لازمه (غیرثابت) تقسیم شده است؛ مثلاً در ضمایر موصولی‌ای مانند الذی، التی و الذین یا برخی نامهای خاص مانند السموأل، النعمان، النضر، اللّات و العُزّى که برای معرفه شدن به حرف تعریف نیازی ندارند و خود معرفه‌اند، «ال‍‌‌ » زائد به شمار می‌آید، اما ثابت است و از اسم مورد نظر جدا نمی‌شود. این نوع حرف تعریف، گاه برای مشخص کردن و متبلور ساختن یک اسم میان دیگر اسمها به کار رفته است، مانند المدینة (= مدینة النبی، یثرب)، البیت (= کعبه)، المصحف ( قرآن کریم) و الکتاب (کتاب سیبویه). 
حرف تعریف زائد گاه غیرلازمه (غیر ثابت و عارضی) است، مانند «ال‍‌‌ » در پاره‌ای اسمهای خاص: القاهره و الاردن که متوقف بر سماع است و بر همۀ اسمهای خاص وارد نمی‌شود. همچنین است «ال‍‌‌ » در برخی از صفتها که آنها را به اسم خاص تبدیل کرده است، مانند الحارث، العباس‌المنصور. در این‌گونه از اسمها به اعتقاد دستورنویسان «ال‍‌ » بیانگر اصل اسم است (= لِلَمْحِ الاَصْلِ)، بدین معنی که مثلاً پیش از الحاق «ال‍‌ » به منصور، واژه هم بر ذات و هم بر صفت نصر دلالت معنایی داشته، اما با اضافه شدن «ال‍‌ » تنها به یک اسم خاص جامد تبدیل شده است (= علم منقول) و معنایی وصفی را افاده نمی‌کند (ابن هشام، 1 / 74؛ نیز نک‍ : ابن فارس، 101؛ ابن عقیل، 1 / 179-183؛ حسن، 1 / 388). 
ضرورت شعری نیز گاه ممکن است سبب شود تا «ال‍‌ » در آغاز اسمهایی قرارگیرد که خود معرفه هستند و بدان نیاز ندارند. گفتنی است که حرف تعریف زائد غیرلازم در نثر عربی هم به صورت نادر مشاهده شده است؛ مثلاً در عبارتهای ادخلوا الاَول فالاَول، و جاؤوا الجمّاءَ الغفیرَ که دو واژۀ «الاَول» و «الجمّاء» قید حالت هستند و شایسته است که نامعین (= نکره) باشند (ابن‌هشام، همانجا؛ ابن‌عقیل، 1 / 183-185؛ یعقوب، 2 / 391). 
نمودار زیر بیانگر انواع حرف تعریف «ال» است که به توضیح آنها پرداخته شد: 

حرف تعریف در زبان عربی قوانین صوتی و نگارشی ویژۀ خود را دارد و باید بدان توجه شود: هنگامی که حرف تعریف «ال‍‌ » در آغاز کلمه‌ای قرار گیرد که با یکی از حروف ت، ث، د، ذ، ر، ز، س، ش، ص، ض، ط، ظ، ل، ن ــ که در عربی حروف شمسی (در برابر حروف قمری) نامیده می‌شوند ــ آغاز شده باشد، حرف «ل‍‌ » تلفظ نمی‌شود، اما نخستین صامت کلمه، مشدد می‌گردد، مانند: الصَّدیقُ، که تلفظ می‌شود: أصَّدیقُ (aŞŞadīqu) (رایت، 269). گفتنی است که خلیل، همزۀ حرف تعریف را همزۀ قطع می‌داند که در درج کلام به سبب کثرت استعمال حذف می‌شود؛ او دو بیت از عبید بن ابرص را برای قطع همزه در «ال‍‌ » شاهد می‌آورد (نک‍ : ابن‌یعیش، 9 / 17- 18). نیز اگر حرف جر «ل‍ِ » پیش از «ال‍ » قرار گیرد، همزۀ «ال‍ »، هم در نگارش و هم در تلفظ حذف می‌شود: لِ‍ + الانسان = لِلْانسان (ابن‌قتیبه، 239). با اضافه شدن حرف تعریف «ال‍‌‌ » بر اسمهای نکرۀ متمکن که توانایی پذیرش انواع اعراب را دارند (در برابر اسمهای غیرمتمکن، یعنی غیرمنصرفها و نیز اسمهای مبنی)، تنوین فرو می‌افتد، مانند رجلٌ > الرَّجُلُ. 
در زبان فارسی حرف تعریف وجود ندارد، از این رو ترجمۀ فارسی اسمهایی که در زبان عربی با «ال‍‌ »، معرفه شده‌اند، یا بدون هرگونه علامت است و یا با استفاده از ضمیر اشاره، آنها را معرفه می‌کنیم، مانند الکتابُ > کتاب؛ آن کتاب (نک‍ : آذرنوش، 1 / 16-17). 

مآخذ

آذرنوش، آذرتاش، آموزش زبان عربی، تهران، 1390 ش؛ ابن حاجب، عثمان، الکافیة فی النحو، همراه شرح رضی‌الدین استرابادی، بیروت، دارالکتب العلمیه؛ ابن عقیل، عبدالله، شرح على الفیة ابن مالک، به کوشش محمد محیی‌الدین عبدالحمید، بیروت، دارالعلوم الحدیثه؛ ابن فارس، احمد، الصاحبی، به کوشش مصطفى شویمی، بیروت، 1382 ق / 1963 م؛ ابن قتیبه، عبدالله، ادب الکاتب، بیروت، دارصادر؛ ابن منظور، لسان؛ ابن هشام، عبدالله، مغنی اللبیب، به کوشش مازن مبارک و محمدعلی حمدالله، قم، 1366 ش / 1408 ق؛ ابن یعیش، یعیش، شرح المفصل، بیروت، عالم‌الکتب؛ بروکلمان، ک.، فقه اللغات السامیة، ترجمۀ رمضان عبدالتواب، ریاض، 1397 ق / 1977 م؛ بغدادی، عبدالقادر، خزانة الادب، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، مکتبة الخانجی؛ حسن، عباس، النحو الوافی، قاهره، 1966 م؛ سیبویه، عمرو، الکتاب، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1408 ق / 1988 م؛ عبدالتواب، رمضان، المدخل الى علم اللغة، قاهره، 1417 ق / 1997 م؛ غلایینی، مصطفى، جامع الدروس العربیة، بیروت، 1414 ق / 1993 م؛ قرآن کریم؛ یعقوب، امیل بدیع، موسوعة علوم اللغة العربیة، بیروت، 1427 ق / 2006 م؛ نیز: 

آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.